عکس حریره بادام

حریره بادام

۲۵ آذر ۰۲
۵ تا صلوات یادتون نره
☘ سلام بر ابراهيم ۱☘
💥 قسمت هشتاد و هشتم : غروب خونین

👤 راوی : علي نصرالله


عصــر روز جمعه 22 بهمــن 1361 براي من خيلي دلگيرتــر بود.
بچه هاي
اطلاعات به سنگرشان رفتند.
مــن دوباره با دوربين نگاه كــردم.

نزديك غروب احســاس كردم از دور
چيزي در حال حركت است!

با دقت بيشتري نگاه كردم. كاملا مشخص بود که سه نفر در حال دويدن به
سمت ما بودند. در راه مرتب زمين ميخوردند و بلند ميشدند. آنها زخمي
و خسته بودند. معلوم بود كه از همان محل كانال ميآيند.

فريــاد زدم و بچه ها را صدا كردم. بــا آنها رفتيم روي بلندي. به بچه‌ها هم
گفتم تيراندازي نكنيد.

ميان سرخي غروب، بالاخره آن سه نفر به خاكريز ما رسيدند.

به محض رسيدن به سمت آنها دويديم و پرسيديم: از كجا ميآئيد؟

حال حرف زدن نداشتند، يكي از آنها آب خواست. سريع قمقمه را به او دادم.
ديگري از شدت ضعف و گرسنگي بدنش ميلرزيد.


آن يكي تمام بدنش غرق خون بود، كمي كه به حال آمدند گفتند: از بچه هاي كميل هستيم.

با اضطراب پرسيدم: بقيه بچه ها چي شدند!؟ در حالي كه سرش را به سختي
باال ميآورد گفت: فكر نميكنم كسي غير از ما زنده باشه!

هول شدم و دوباره و با تعجب پرسيدم: اين پنج روز، چطور مقاومت كرديد!؟


📚 منبع : کتاب سلام بر ابراهيم ۱👉🏻

شهید #ابراهیم_هادی 🌹🕊


🌷@shahedan_aref
...